اقرار می کنم...


اقرار می کنم  بدم

اقرار می کنم زشترینم

اقرار می کنم  که جز تو  کسی را ندارم

اعترافم را بپذیر.


اگر تو  نبینی مرا

اگر تو نخواهی مرا

اگر در وجودم  عطر یادت را نپاشی

چه کنم یارب؟

چگونه  زنده بمانم یارب؟

چگونه  در این قفس  سر کنم ؟

بی دوستی تو

بدون دیدار هر روز تو

چگونه  بخوانم  نغمه های  تنهاییم را

به که بخوانم؟


اقرار می کنم  خطا کردم

عاشق ناسپاسی بودم

اگر تو نشنوی این اقرارم را به که بگویم یارب؟

می روم همسخن گلها شوم

هم راز پروانه ها

هم آواز بلبلان

می روم اگر تو نبخشایی مرا

ولی  اعتراف می کنم  زنده نخواهم ماند

حتی به اندازه یک حرف

یک نگاه

و یا  یک  لحظه آه.

 

بگذار تا  دوباره  اعتراف  همه عمرم را بکنم

بگذار تا بار دیگر بگویم

دوستت دارم  عزیز دل بی سامانم

دوستت دارم لاله  زیبای من

دوستت دارم  گل سرخ عمرم


آیدین...

صبحی تازه  ...

169


صبحی تازه 

پنجره ای رو به خورشید

چشمانی منتظر

و دلی  چون همیشه  عاشق.

 

اخم نکن  مهربان من

اگر نجواهایم تو را می آزارد

سکوت می کنم

تا ابد و تا آخرین  لحظه باران.

 

برایت  با ذره ذره  وجودم

 می نویسم

شاید زیبا نباشد

اما از لحظه لحظه  زندگی در کنار تو می گویم

تو و بودت برایم هر روز،  نامه ای تازه  می آفریند.


صبحگاهی  با نسیم  دل انگیز تو 

و شبانگاهی  که دوست دارم  باز در آغوش مهربانت  آرام بگیرم

چون  شبنم بر روی برگ

همچو موج بر دریا

 و  مه  بر جنگل  سبز.

 

 دوست دارم  هر لحظه  هر آن  بگویم  دوستت دارم

و انعکاس  صدایم را با باران چشمانم  حس کنی .


دوست دارم  همیشه  در کنارم باشی

و عطر نفسهایت را با گلهای سرخ باغچه  تنهاییم  حس کنم.

 

دوست دارم  با خیال تو بخوابم و با  نسیم  بوسه هایت بیدار شوم

و باز تو باشی و من  و یک دفتر پر از خاطرات عاشقانه .


دوست دارم  آخرین  غزل عمرم  نیز چون این نامه  تمام شود

با نجوایی از  دلی  تنها و رسوا.


چشمانم را می ببندم و بازمی گویم :

دوستت دارم  مونس قلبم

دوستت دارم  همدم  همه عمرم

دوستت دارم  هم آواز  شبهای بارانیم ...

روزی که...


روزی که مرا رها می سازی در آتش

در جهنم بدیهایم

آنروز  یکبار،

 فقط یکبار  دیگر  نگاهم کن

مطمئن باش دیگر  عذاب نخواهم کشید

مطمئن باش که دیگر درد را حس نخواهم کرد.

 

روزی که می روی سوی عاشقان پاک و وفادارت

 به من نیز در آتش نگاه کن

به سوختنم 

به درد کشیدنم،

نه،

 باور نمی کنم

به هیچ عنوان

که تو  سوختنم را ببینی و نگاهم را  

اما متوجه سمت نگاهم نشوی .

 

باور نمی کنم  تو

دستانی را که در سرما  می نوشت

قلبی را که در تاریکی می تپید

چشمانی را که باهر بار  گفتن نامت می گریست

در آتش ببینی

و شاهد درد کشیدنش باشی.


خدایا از تو  عفو بخاطر آتشت را نمی خواهم

 از تو می خواهم  اجازه دهی هر  ثانیه،  هر آن ، هر دم

به تو اقرار کنم

دوستت دارم 

فقط همین.


دوستت دارم  ...

آیدین...

می خروشد دریا ....


صدای موج می آید

صدای مرغان ماهیخوار

و تنها من ،

ساکت و  سرد...


می خروشد دریا

می هراسد دل ماهیگیر تنها

و من بر فراز صخره ای  شاهد غروبی زیبا

قلب ماهی ها می تپد و صدای رعد و برق و طوفانها

می جهد موج بر ساحل آرزوها

جفت شده یک هراس  پا برجا

قعر دریا  کوسه ای  در کمین ما

می فروشد صدف  مروارید  آشنا

و من شاهد این مدعا.


می خروشد ابر باران زا

زنده می شود باز هم در دلم یک پیغام  گیرا

از یاری بی همتا

دید می زند باز مرا یک پری زیبا.


می سراید خورشید

در غروبی دلگیر

راه گم گشته در این گرداب  بارانی

یک ماهیگیر تنها

و من باز می بینم این ماجرا.


می گریزد ماهی  

 تا نخروشد باز دریا

تا باز چشم کودکی نماند

چشم براه بابا...

آیدین...

پری زیبا ...


دریا ،  بوسه بزن بر ساحل رویاها.


می رقصد اینجا 

زیر پایم موجها و گوش ماهی ها

و من باز منتظر پریا

پری زیبا  از آن سمت ساحل ها.


می آید با رقصی  فریبا

می سراید شعری از نور

و من  مست تماشا ،

با چهره ای سوخته از انعکاس نور بر  دریا.

 

 پریا قصه ها  می گوید از دریا

می دهد بر من یک قطره   ازآن  زیبا

قصر آسمان زیر این دریا

می گوید از  غروب آنسوی دریاها.

 

و بازمی رود سمتی  دور  از رویا

 و من می مانم دوباره  تنها

کنار موج ها و طوفانها ...


آیدین...

خانه من...


خانه ای ساختم برایت از تراشه های قلبم

رنگ دیگری دارد آسمان  خانه مان

عطر این خانه  ،

طرح آن ،

بسیار رویایی است

زیباتر از وعده های بهشتی ات.

 

خانه من  قصر نیست

کلبه کوچکی است

به رنگ  غروب

روبرویش سطری  از انعکاس چشمانت

و پشت آن  چمنزاری پر از پروانه های عاشق

هر گوشه  آن پر است از تابلوی  کودکانه ام.

 

حسی دارم شبیه  اولین نگاه مجنون به لیلی

و رقص موج بر روی ساحل

حسی دارم شبیه دیدار اولین شکوفه  بهاری

و  خنده  شاد طفلی برای مادر.

 

خانه منتظر توست

با من یا بی من ،

فرقی ندارد،

تو باشی کافی است.

 

چراغ  این خانه  تا ابد برایت  روشن خواهد بود

تا آن روز که  نفسی  در گذر ثانیه ها  قلب عاشقی را

به صدا در آورد دوستت خواهم داشت

و عاشقانه صدایت خواهم کرد

ای مهربانترین  نوازش نسیم

و زیباترین  اشک مهتاب...


آیدین...

شبی بارانی...


بیقراری آشنا صدایت می کند

با ترانه ای بارانی،

گوش کن به نجوای دلی  غریب

بی بهانه  آمده ام،

بی دلیل

سرگردان کوچه ات

سراسیمه  در شبی بارانی

پناهی به اندازه یک نگاه می خواهد،

پناهی به اندازه یک جرعه باران.


 

یادم نیست  زمان اولین دیدار بارانی

چتری  از تو داشتم

و بارانی از جنس  الماس

توان تفکیک نور در من نبود

چشم بسته امده بودم به این دنیا

مادری  از جنس خودت

و پدری  به رنگ باران

 و دلی به  اندازه جا دادن  تو.

 

امشب  باران  می بارد و گلها فردا زیباتر  می شوند

کاش گلی بودم   به اندازه یک قطره  شبنم

به اندازه یک لحظه نگاه.


دستانم خالی است

و دلم پراست از باران.

 

کوچه ای بن بست

با خانه ای پر از عطر یاس

کاش به اندازه یک قطره باران دوستم داشتی...


بدرقه ام نکن  دل کندن از تو برایم محال است

می روم غریبانه  و تنها

بی بهانه

همانگونه که آمدم ، امشب

شاید از نگاهم  بخوانی شب بارانی وجودم را

و شاید  از صدای تپش قلبم  دلیل سکوتم را


دوستت دارم  به تعداد  قطرات باران...

دوستت دارم به اندازه  موسیقی باران...

آیدین...

مردانه اشک می ریزم ...

بوسه بزن بر رخ زیبای بهار

این درون آشفته  محتاج توست

آسمان زیباست و هوا عالی

اما دلم باز دلتنگ توست

بوسه  می زنم بر شکوفه های گیلاس

با تصور تو...

 

مرغ دلم در این قفس کوچک  بسیار غمگین است

خواهد مرد بی تردید  اگر تو دانه نپاشی 

اگر تو نشنوی آواز درونش را

بی تردید در گنجی از این حصار آهنی  خواهد مرد.

 

مرا بیش از این مرنجان ای زیبا

انتظاری بس طاقت فرساست ساعات دوری از تو

هیچ کس درک نمی کند  احوالم را

هیچ  کس نمی داند احساسم را

کاش تو بخوانی از چشمانم  حال درونم را.

 

بهار عمر من

مردانه اشک می ریزم

بدون جاری شدن بر گونه هایم

بدون  اینکه تو ببینی

مردانه  عاشقت شدم.

 

اگر همه دنیا مرا طرد کنند

اگر حتی قطره آبی لبان خشکم را  تر نکند

اگر تمام  وجودم  چو شمعی در راهت آب شود

خم بر ابرو نخواهم آورد،

 هیچگاه بر سر راه تو چون خاری سبز نخواهم شد

مردانه دوستت خواهم داشت

 تا ابد مردانه  برایت خواهم ماند

و روزی در سکوت 

 در  همین گوشه حصار جان خواهم سپرد...


دوستت دارم  ای روشنایی خانه  قلبم

دوستت دارم ای  مونس  همه  روزهایم

دوستت دارم و تا ابد مردانه دوستت خواهم داشت.

آیدین...

فرصتی برای پروانه شدن...

گوش کن به نوای  موسیقی  باران

فرصتی برای بودن

فرصتی برای لمس خوبی

فرصتی  برای کوتاهترین پرواز.


گوش کن به  صدای تولد یک گل

فرصتی بخواه برای  دیدن

فرصتی برای عاشق شدن

فرصتی هر چند  به اندازه یک نگاه

فرصتی برای یک آه

فرصتی برای چیدن  یک سبزه

فرصتی برای  حبس ذرات  در فنجان.


گوش کن  به غرش یک چشمه جوشان

 فرصتی بخواه از مورچه

از برگ

از یک  روزن  کم نور

فرصتی برای داشتن

فرصتی برای تفریق همه  سیاهی ها

فرصتی برای جمع کردن خنده یک کودک.


فرصتی برای پروانه شدن

کرم بودن بس است

 باید پرید

و تنید این پیله  سیاه .


فرصتی بخواه از این شب

تا طلوع  خورشید  فرصت داری

تا لحظه دیدن اولین شبنم بر روی برگ...

آیدین...

دوستت دارم ...

دوستت دارم  تنها دلیل بودنم

همانند زمانی که  اولین قطره اشک از چشمانم جاری شد

چون  لحظه ای که  در جوار عشقت خود را یافتم.


دوستت دارم  مونس  تمام  غمهای من

همچو یاد

یاد دیدار تو در برگ  ریزان درختان کوچه

و یا لحظه  دیدار اولین شکوفه گیلاس.


دوستت دارم   ای سرخی قلبم

همچو باران شبانه

و صدای  شرشر رودخانه کوچک کنار روستا

بمانند چراغانی  آسمان   به هنگام  شبانگاهان

چون  اشک جاری بر صورت مادرم.


دوستت دارم  همچو روزی که از خرابیهای وجودم

قصری زیبا ساختی

با فرشی از دل مهربانت و دستانت  زیبایت.

 

بر من ببخشا این دوست داشتنم را

دوست داشتن خار گونه ام  را.

 

دوستت دارم همچو لحظه  پرواز عقاب بر بلندای کوهساران

همانند  غرش ابرها

مثال   دیدن  اولین  دانه  گندم

همچو  سادگی خنده یک کودک

 و  حس  شنیدن اولین آواز قناری آزاد.

 

دوستت دارم چون لحظه دیدار نور در لابلایی درختان بلند

و حس عطر گلهای محمدی  کنار مزرعه

همانند شانه  گیسوی  گندمزار با نسیم  صبحگاهان

همچو صدای رقص موج دریا

و  حس غروب در غریبانه ترین لحظه هایم.

 

دوستت دارم  ای تنها  دلیل هستیم

بودم

و تنها امید همیشه پابرجا

ببخشا  زشتی نگاهم را

دستان خاکیم را

و قلب کوچکم را

ببخشا  بی صبریم را

تمام  رنجش های بی جایم را

و همه حرفهای کودکانه ام را

دوستت دارم  اگرچه  می دانم  تو بی نیازی از دوست داشتنم

اگرچه می دانم  این دوست داشتنم جز کاستی برایت چیزی ندارد

 و می دانم  در تابلوی چشمان زیبایت هرگز نقش نخواهم بست.

آیدین...

اسمم را بر کوهها بنویس...

امروز  در خلوتی  پر از سکوت

در هوایی بهاری

و کوچه ای  پر از آواز

صدایت می کنم

با حرفهایی نا آشنا

با لحنی غریب

با سرمایه ای اندک

و دلی تنگتر از همیشه.


بی سر و سامانم

بی خانمان و  شبگردی  ندار.


الهی

از من مگیر حس با تو بودن را

حس تجربه همه خوبیها را


مونس  جان و دل من

غرق دنیایی شدم که بر من هیچ نداد جز تنهایی و سکوت،

سکوتی  سرد.

 

خدای من

مانده ام چه بگویم  که بشوید بدیهایم را

مانده ام چه بنویسم که  گوشه ای از احساسم باشد به تو

به تو که صدای  وجودمی

به تو که شالوده  درونمی

نزدیکتر از من به من.

 

شرمنده چشمان توام

شرمسار  تمام خوبیهایت

 

اسمم را بر کوهها بنویس

بر دره ها

بر همه دشتها و

انعکاس نور در دریاهایت

اسمم را بنویس

گناهکاری  عاشق

عاشق تو

فقط تو.

 

ای خدای خوبیها

اسمم را حک کن  بر سردر  شهرها

تابلوی خیابانها

و زمین  خاکی

بنویس

عاشق رسوا و بدترین  بنده من...

 

خدای من

مهربان من

زیبای من

نامت را  نوشته ام بر  دلم

نامرئی  ولی  با دستانی لرزان

با چشمانی  شرمسار

دوستت دارم  حتی اگر بسوزانی مرا ، یا نبینی عشقم را

دوستت دارم  حتی اگر در مقابل درب تو تمام گلهای وجودم را باد ببرد

دوستت دارم  حتی اگر تا ابد در انتظار سلامی از تو بنشینم

دوستت دارم ، دوستت دارم ، دوستت دارم...

رسوای تو آیدین...