حرفهای ناگفته ام...


خدایا !

حرفهای نا گفته ام را از من بپذیر،

حرفهایی که زبانم معادلی برایشان پیدا نکرد.


گاه زیبا و گاه زشت،

گاه تنها و گاه همصدا با همه،

گاه کوچک و خرد و گاه بزرگ،

می آیم

در همه حال تو مهربانانه مرا در آغوش می کشی،

حال من هر چه بدتر تو محکم تر دستانم را می فشاری.


الهی!

صدایی از بی پناهی می شنوی که

وجود بیکران تو را حس کرد و باز چون کودکی بازیگوش

دست از دامن مادر کشید و گم شد.


خدایا می ترسم

از اینکه روزی تو را گم کنم و تو دیگر جویای من نشوی و

مرا  در این بیابان تنها بگذاری

می ترسم وقتی زمین و زمان تو را می بینند

  من خودم را ببینم و تو را گم کنم.

 

خدای من

کاش این ماه دلم  پاکترین زمان عمرش را تجربه کند!

مرا پاک کن از قلبی  سیاه،

فکری  سیاه.

 

وقتی تو صاحب مکانی،

وقتی زمان از تو معنا می گیرد،

چگونه تو را تصور کنم در مکان و یا زمانی خاص.

 

خدای من!

ای روشنایی بخش خانه دلم ،

ای همه هستی من،

تو را موج تصور کردم دیدم دریایی

ستاره تصور کردم دیدم آسمانی

هر گام که پیش رفتم دیدم تو بی نهایت، بیکرانی.

 

چرا اینگونه خود را کوچک می کنی و خرد ،

منِ  ِ ذره ،من ِ ناچیز و بی ارزش چه دارم که تو عاشقانه صدایش می کنی؟


دوست دارم از شرم تا قیامت اشک بریزم  و بنالم

نفرین بفرستم بر وجودی که

 با وجود دیدن این همه زیبایی

 باز به سوی نیستی پیش می رود.

.

خدایا از من بگذر

تو را به هر چه دوست داری

به قلب عاشقان با صفایت

مرا به حال خود وامگذار!

الهی دستم را بگیر!

محکم تر از همیشه

اگر این بار دستم را از تو جدا کردم همان لحظه جانم را بستان.

تا باز شرمسار  نگردم.


خدای من!

ای دلیل سکوتم،

دوست داشتنم را از من بپذیر

دیگر چیزی از تو نمی خواهم

اگر قبول کنی آنی تو را دوست داشتم

دیگر آرزویی نخواهم داشت

دوستت دارم

و باز چون همیشه اگر تو بخواهی

دوستت خواهم داشت.


ذره ناتوان تو آیدین...

 قبولم می کنی؟


به نام تو ای عشق آفرین تنها ...


چندی است موسیقی دلم را گم کرده ام

تو را  و وجود بی پایانت را گم کرده ام.


شاید هم تو نمی خواهی ناله هایم را بشنوی

و یا دل مهربانت را آزرده ام ...


خدای قلبم ساده و بی ریا دوستت دارم

خودت می دانی که  وقتی دلم در هوایی غیر از تو پر می کشد

چقدر بی کس  و تنها می شوم

آرزویی جز ابراز عشق به تو ندارم

تو که بی نهایتی و بیکرانی

تو که زیبایی و دل ربا

تو که وجود عاشقت دلی را آفرید که تو را درک کند.

 

الهی سیمای زرد و دلی سیاه دارم

  قبولم می کنی؟


دستانی ترک خورده و موهایی سفید و پاهایی ناتوان دارم

قبولم می کنی؟


زیاد نیستم کمترینم ، حقیر و خرد ، فقیر و تنگ دست

قبولم می کنی؟


می دانم که تو توجهی به اینها نداری،

می دانم که عجز و ناتوانیم را می دانی،

ولی دوست دارم بدانی، چه بی چیزم و بی کس،

تنها و غریب و آواره بیابانی چون زمین.


الهی مرا ببخشا و توبه ام را بپذیر

به من درست دیدن درست شنیدن و درست حس کردن عنایت فرما !

به من صبردر مقابل ناگواریها

و تحمل در برابر ناملایمات اطرافم را  مرحمت فرما !


الهی دلم را تنها مگذار!

او عاشقانه دوستت دارد،

شاید گاهی عقل و هوس وجود خاک گرفته ام را فریب دهد

ولی دلم همیشه عاشق توست.


وقتی نام تو می آید

در بدترین احوال

دلم  سراسر اشک می شود و عشق

زیبا می شود و شانه بر گیسوی سیاهش  می زند

و منتظر در مقابل پنجره ای که گلدانی از نور

و هوایی از شهرمهتاب دارد می ایستد و خیره بر آسمان

انتظار تو را می کشد.

 

الهی  عاشقانه هایم به اندازه زیبایی تو زیبا نیست ،

حرفهایم به اندازه قلب مهربان تو نیست،

می دانم،

ولی به وجود  مهربانت سوگند

همین قدرمی دانم

و زبانم بیش از این همراهیم نمی کند،

تو خود بپذیر از من این حرفها را

به بهترین و زیباترین  سبک

و عاشقانه ترین کلام.

 

الهی  دوستت دارم

با وجودی که می دانم این دوست داشتنم

و این ناله هایم

نه چیزی به زیبایی تو می افزاید و نه کم می کند

دلم می خواهد تو را

دوستت دارد

همین

دوستت دارم خدای دلم...

آیدین...

بیا ای همنوا بامن...

بیا ای عشق مهتابی
در این تنهایی جانسوز و بی فرجام
در این لالایی شبهای تار و سرد
و حوض خالی از ماهی...

بیا ای همصدا با موج

ای احساس طوفانی
در این دریا
و این ساحل
و بارانی که می بارد میان لحظه های من...

سحرگاهی پر از طغیان بی آبی

و یک قطره از دریا در این فردای مردابی
نشانی از درختان نیست
در این جنگل
در این تنهایی مبهم
در این دشت پوشالی .

بلندی این دیوار

و تصویریک زندان
دلم را چون ریسمانی
به دار گریه ای پوساند
رهایم کن از این تشویش و این غوغا
و این رنج بی خوابی.

بیا ای همنوا با من

مرا از نو پیدا کن
و یاد رفته ام را باز
به دیواری تماشا کن...


آیدین...