قناری عاشق (4)

بخوان ای قناری زیبای من.

بخوان تا کلاغها جرات آواز به خود ندهند

بخوان تا گرمی صدایت یخ زمستان سرد را آب کند

بخوان تا  کوچ پرستوها  دل آسمان را نیازارد.


قناری جان

بهار خواهد آمد

با عطر گلها

با صدای  پرندگان آزاد

بهار خواهد آمد

با شکوفه های هلو و گیلاس

با صدای باران.


بخوان قناری جان

هر چند می دانم

قفس و تنگیش

زمستان و سردیش

و تنهایی با دردش

صدایت را خواهد لرزاند

بخوان  قناری جان

بخوان...

آیدین...

ادامه قناری عاشق

قناری جان چه می خواهی؟

قناری جان  کجا می روی؟

.

قناری جان  زخمهایت تو را از پای در خواهد آورد.

بگو چرا بیدار نمی شوی؟

وقتی بیدار بودی، دنیا به تو و کوچکیت می خندید.

وقتی اسیر پشت  قفس می خواندی ، هیچ کس بغض صدایت را نمی شنید.

وقتی با بال خسته به دیوار قفس می خوردی ، کسی دردت را حس نمی کرد.

 کسی نمی گفت چرا تنهایی ؟

حال که خوابیدی ، جای خالی تو بدجور در سکوت خانه حس می شود.

من این سکوت را دوست ندارم.

قناری زیبای من! دوباره بخوان.

به عشقت سوگند او تو را دوست دارد.

مگر می شود تو اینقدر دوستش داشته باشی، اما او هیچ علاقه ای به آوازهایت نداشته باشد.

مگر می شود  تو را نبیند.

قناری جان نخواب، چشمان کوچکت را باز کن .

درست است او زیباست ، درست است او بی نهایت است ، ولی تو نیز هستی.

صدای  بغض آلود تو در گوشه گوشه این اتاق حس می شود.

قناری جان باز هم بخوان .

می دانم قفس زجرت می دهد .

می دانم نبودش آزارت می دهد.

می دانم چقدر غمگینی.

.

.


 قناری  تنهای  تو، بیدار نمی شود.

دیدی چقدر غریب و بی کس از زمین  کوچک تو  پرواز کرد.

دیدی  حس تو او را چگونه آواره آسمانها ساخت.

دیدی چقدر بی کس پرید.

او دیگر نیست تا صدایش تو را از خواب بیدار کند.

او دیگر نیست، تا نگاه غمگینش را به توتقدیم کند.

او دیگر نیست، تا صدای قلبش تو را آزار دهد.

قناری تو با صدای بغض آلود خود پرواز کرد.

پرواز بسوی  رهایی از قفس...

پرواز بسوی بی نهایت...

پرواز بسوی تو...

.

قناری تنهای تو آیدین...

قناری عاشق تو (1)

 

گوشه گوشه قفس تنهاییم پر است از خاطرات عشق تو...

 

قناری عاشق باز می خواهد برایت بخواند،

  می داند که به اندازه تو  نمی تواند باشد

می خواهد تنها و غریب برایت بخواند...

 قناری تو چیزی ندارد که لایق تو باشد جز صدای بغض آلود بهار.

قناری تو خسته و بی بال   با  سکوتی عجیب تو را صدا می کند.

قناری تو را می خواهد .

می داند  که  خیلی کوچک است ، می داند خیلی  خوب نمی خواند ، می داند که هیچ است

اما باز هم امیدوار است ، تا روزی بسوی تو پرواز کند.

قناری فقط تو را می بیند.

 او عاشق  شده ولی قفس نمی گذارد تا بسوی تو پرواز کند .

می خواهد برایت  عاشقانه ترین سرود باران را بخواند ولی توانی ندارد.

کاش می توانستی  دست  مهربانت را بر دل بی تابش هدیه کنی.

قلب کوچکش  بدجور می زند ، انگار می خواهد از سینه اش پرواز کند.

قناری عاشق تو باز می خواند ،اما نه مثل همیشه.

صدایش دیگر مثل سابق زیبا نیست .

خش صدایش از بغضی است که در سینه کوچکش دارد،

بغضی که تو دلیل آنی

قناری  جان بخوان.

قناری جان چشمانت را باز کن.

قناری جان  بگو چه کشیدی در این قفس تنگ و تاریک؟؟؟

قناری جان  بیدار شو.

.

.

دیدی دل کوچکش تاب نیاورد.

دیدی پرواز کرد.

دیدی آسمان  زیر پایش چگونه غرید.

دیدی با تمام کوچکیش چقدر  تو را دوست داشت.

بی وفا انقدر زجرش دادی که خسته و بی بال  بدون کوچکترین حرف و اعتراض خوابید.

او دیگر نخواهد توانست تو را ببیند.

او دیگر نخواهد توانست برایت بخواند.

او دیگر نیست.

قناری عاشق تو آیدین...

لونه عشق

وقتی جای پای تو را در همه کوچه های دلم می بینم چگونه


می خواهی فراموشت کنم؟


ادامه نوشته