گوشه گوشه قفس تنهاییم پر است از خاطرات
عشق تو...
قناری عاشق باز می خواهد برایت بخواند،
می داند که به اندازه تو نمی تواند باشد
می خواهد تنها و غریب برایت بخواند...
قناری تو چیزی ندارد که لایق
تو باشد جز صدای بغض آلود بهار.
قناری تو خسته و بی بال با سکوتی عجیب تو را صدا می کند.
قناری تو را می خواهد .
می داند که خیلی کوچک است ، می داند خیلی خوب نمی خواند ، می داند که هیچ است
اما باز هم امیدوار است ، تا روزی بسوی تو پرواز کند.
قناری فقط تو را می بیند.
او عاشق شده ولی قفس نمی گذارد تا بسوی تو پرواز کند .
می خواهد برایت عاشقانه ترین
سرود باران را بخواند ولی توانی ندارد.
کاش می توانستی دست مهربانت را بر دل بی تابش هدیه کنی.
قلب کوچکش بدجور می زند ، انگار می
خواهد از سینه اش پرواز کند.
قناری عاشق تو باز می خواند ،اما نه مثل همیشه.
صدایش دیگر مثل سابق زیبا نیست .
خش صدایش از بغضی است که در سینه کوچکش دارد،
بغضی که تو دلیل آنی
قناری جان بخوان.
قناری جان چشمانت را باز کن.
قناری جان بگو چه کشیدی در
این قفس تنگ و تاریک؟؟؟
قناری جان بیدار شو.
.
.
دیدی دل کوچکش تاب نیاورد.
دیدی پرواز کرد.
دیدی آسمان زیر پایش چگونه
غرید.
دیدی با تمام کوچکیش چقدر تو
را دوست داشت.
بی وفا انقدر زجرش دادی که خسته و بی بال بدون کوچکترین حرف و اعتراض خوابید.
او دیگر نخواهد توانست تو را ببیند.
او دیگر نخواهد توانست برایت بخواند.
او دیگر نیست.
قناری عاشق تو آیدین...