بی تو...

امروز نیز در گذر است،  مانند دیروزهایم

فردایی نامعلوم،

و فرداهایی که با خواست تو

قلبی بخاطرت خواهد تپید  در سینه ای تنگ.


تنهاترین  ذره خاک تو را می خواند.


بی تو گنجشکهای خانه،  غمم را با سکوت پاسخ می دهند

بی تو این گلهای شمعدانی رنگی ندارند

بی تو خورشید چراغی است  آزار دهنده

و شب  همرنگ ثانیه هایم است.


بی تو اینجا گلبرگی زنده نیست

درختی نفس نمی کشد

و قلبم سخت خون در رگهایم می فشاند.


بی تو این دنیا به چه دردم می خورد؟!

 این زیباییها ، این گلها، چقدر بی ارزش و  حقیرن.


بی تو ای مهربان من ، هیچ روشنی نیست

کهکشانهای قلبم  با هزاران خورشید تاریک است.


بی تو دلم سخت تنهاست

 دوست داشتن حسی آزاردهنده و نا زیباست.


بی تو هیچ کس،  هیچ چیز و هیچ  بارانی عطری ندارد

رنگین کمانی نیست.

 

بیا تا  ساعات تنهایم را به تو هدیه کنم

ساعاتی که سخت  عاشقانه در مسیر چشمانت  گذشت.


بیا ای دوست داشتنی ترین

مهربانترین

و تنها دلیل تپش قلبم.


دوستت دارم

ای خدای خوبیها و خدای خوبم


دوستت دارم

ای خدای زیباییها و خدای قلبم...


بنده سراسر گناه تو آیدین...

دفتری تازه

دفتری تازه قلم می خورد امروز

خط خطی می شود و شاید پاره

خوشه های تاکستان قلبم

ذره ذره می شود چون هر روز

باورم می شود

بودم  چون دیروز

با وجود لمس دستانت.


شعری نوشته می شود 

از سمت چشمانت

قلمی  روی  صفحه دفترم می رقصد

چون عروسی  زیبا

بخاطرحس دیدارت.


امروز روز کندن علفهای هرز  باغچه تنهاییم است.

همراهم می شوی ؟

همراهم می شوی ؟ تا گل سرخ دامانت را بکاریم؟

تا عطر تو را همیشه حس کنم

در ذره ذره این وجود خاکی؟

 

نگذار

 دوباره  برویند علفهای هرز،

در این باغچه...

نگذار

ای باغبان زیبای من.

 

دوستت دارم

گل سرخ من،


دوستت دارم 

شمیم  روح افزای من.


دوستت دارم 

  تنها لایق دوست داشتن ...


گنهکار عاشق ،

آیدین...

قناری عاشق (4)

بخوان ای قناری زیبای من.

بخوان تا کلاغها جرات آواز به خود ندهند

بخوان تا گرمی صدایت یخ زمستان سرد را آب کند

بخوان تا  کوچ پرستوها  دل آسمان را نیازارد.


قناری جان

بهار خواهد آمد

با عطر گلها

با صدای  پرندگان آزاد

بهار خواهد آمد

با شکوفه های هلو و گیلاس

با صدای باران.


بخوان قناری جان

هر چند می دانم

قفس و تنگیش

زمستان و سردیش

و تنهایی با دردش

صدایت را خواهد لرزاند

بخوان  قناری جان

بخوان...

آیدین...

قیامت نگاهت...

 

خدایا 

اگر  قیامت نگاهت  کوهها را خرد کند

صخره ها را بشکافت

ستارگان را  چون غباری در آسمان پخش کند

دریاهها را بخار کند،

در مقابل آتشی که در درونم جاریست

 نمی تواند گویای تو باشد.

 

خدایا

اگر ذره ذره وجودم را

تمام سلولهای  بدنم را

قطره قطره خون رگهایم را

نگاه کنی

نسیمی از گلستان تو پیداست.

 

خدایا

التماست می کنم

بخاطر پیراهن خاکیم

مرا از خود مران

تو خود می شنوی

تپش قلبم را

حس می کنی 

آه وجودم را،

و می بینی

 چشمان خیسم را.

 

خدایا

از من مگیر

عشقت را

لمس حضورت را

و تمنای وصالت را.

 

دوستت دارم

ای چراغ راهم

ای نم نم باران درونم

و ای آرامش روحم

 

دوستت دارم

 ای خدای قلبم

ای سرود جانم

و نغمه وجودم

.

 

خانه بر دوش تو آیدین...

سلامم راجوابی  نمی دهی ؟!

سلامم راجوابی  نمی دهی  ؟!

 

لمس می کنی

غصه های  شبانه ام  را

خوابهای آشفته ام  را

وپریشانی  روزهایم را

 

حس می کنی

 لحظه بی تو بودن را

ورقهای پاره پاره دلم را

و غروب گریه هایم را

 

می بینی

 طغیان رودخانه عشقم را

طوفان ویرانگر آهم را

و سیلاب رگهای تنم را

 

و باز

سلامم را جوابی  نمی دهی  ؟!


آیدین...

خدایا...

خدایا

به دستانم قدرت نوشتن برای خودت

به پاهایم توان پیمودن مسیر پر پیچ و خم و دشوار خودت

و به دلم  مهربانی و بخشش عنایت فرما.


خدایا

به بدترین بنده خود رحم فرما

و مرا از دامهای نامرئی اهریمن دروغ و زیادخواهی رهایی بخش.


خدایا

ذره ذره وجودم را پر کن از احساس خودت

و قطره قطره  خونم را معطر کن با عشقت

و لحظه لخظه مرا رهایی بخش از ذلت

و عادت بر حقارت و نزول از  مرتبه انسانیت.


خداوندا

چراغ چشمانم را خاموش کن

شیشه های خرد شده دلم را  خردتر کن

تک تک استخوانهایم را خرد کن

ولی  احساس با تو بودن را از من مگیر.


خدایا از غرور و خودخواهی به تو پناه می برم

و از عشق بی عمل و یا عمل بی عشق...

سرگشته تو آیدین...


تو را می خواند...

پشت آن قلب یخی

سوزی از دور تو را می خواند

و در این تارترین نقطه تصویر زمین

لحظه ای  کودکی  از نور تو را می خواند.

 

قلب آینه خورشید که در نبض درخت

گوئیا با نفس عشق تو را می خواند

 

طرز گفتار پریشانی شب

حاکی از حادثه بیمار است

ولی اینجا ...

کسی از دور  تو را می خواند.

 

همدما با گل نیلوفر باشی

شاخه ای از دورترین نقطه  تو را می خواند

وبه  اندازه خردترین لحظه آغاز غروب

و بی نورترین  پهنه تاریکی شب

اگرت چشم امید به فردا داری

بدان،

ماه و خورشید تو را می خواند...

آیدین...