بیقرارم و  قرارم تویی

بی نشانم و نشانم تویی...

 

جزر و مد  وجودم   بر ساحل تو

در شبانگاهی  مهتابی

می نشاند در دلم  جای پای تو

جا پای تو در ساحل قلبم هیچگاه با هیچ موجی شسته نخواهد شد

تو حک شده ای در دیواره رگهایم

در تمام سلولهای منتهی بر قلبم

در قطرات  خونم

و همه نفسهایم...

 

تو و وجودت  بر من می افزاید مرواریدهای درشت

 من و وجودم  بمانند خاری در کنار گل  جلوه می کند و می کاهد ارزش تو

تو پنهان می کنی  بدیهایم را  

و من  هر لحظه   لوس و مغرور  می شوم  و بد و بدتر از دیروز...


 کودکی بازیگوشم که تا در کوی تو هستم

شادم و خندان ،

ولی  کوچه  ما

راهها به بن بست ختم می شود

و به غصه و غم ...

 

مرا زیبا کن چون خودت

دوست دارم  زیبا باشم و زیبا ببینم و زیبایی را درک کنم...

 

دوست دارم  چون قطره ای  در دریا همیشه در آغوش تو باشم...

 

دوست دارم  وقتی غروب را نقاشی می کنی  به یاد دلتنگی هایم  مرا نیز به یاد آوری

و وجود خسته ام را سوار بر ابرها  تا آخرین نقطه  آسمانت بالا ببری

تا  خودم را ببینم در کنار منزلگاه   تو

تا باز هم  بنشینم  منتظر سلام  تو ...

 

دوستت دارم ای  نقاش  غروب دلتنگی هایم

دوستت دارم  ای  منشور  نورانی  قلبم

دوستت دارم ای ستاره همیشه روشن شبهایم ...


آیدین...