خیال نکن اگر بمیرم  تو از یادم خواهی رفت

یاد تو حک شده بر قلب زمین

ریشه داده اشکهایم 

و گاه بخاری چون ابر

رفته بر آسمانت

یاد تو در این دل با مرگ نخواهد مرد.


خدای من

عطش درونم را بیشتر کن

بگذار تا  دل چشمه سارانت  بجوش آید

با دیدن  هر روز  چشمانم

بگذار ابرهایت بر من ببارند

تا خیس شوم

تا بپوسم

و دوباره خاک شوم

تا در دستان مهربانت جا گیرم

تا باز مرا بیافرینی

تا باز با بوسه ای مرا راهی سازی

اما نه به این غربتکده تنگ

به شهر خودت

به شهر نور

آنجا که  خوبی است و سلام هر روز تو

به شهری که در آنجا  کسی واژه ها را  بر عکس نمی خواند

آنجا که  با هر کلمه  غیر از عشق  کارنامه  مردودی می گیری ...

 

خدای من

دوست دارم  روزی که  می میرم

آنروز  همین موسیقی  دلتنگیم را بر من بخوانی

همین آواز هایی که  با موج راهی آنطرف دریا  می کردم

دوست دارم آنروز  شاهد عشقم تو باشی

فقط تو...

 

 خدایا

این عصر  نیز جواب دلتنگیم را با سکوت دادی

اشکالی ندارد

همین که اجازه دادی  با واژه های دلتنگیم  مهمان نگاه مهربانت باشم

کافی است...

همین که  شاهد انتظار چشمانم بودی

کافی است...

 

دوستت دارم  نه به خاطر دلیلی  زمینی

دوستت دارم  نه  برای  وجود  ناتوان خودم

دوستت دارم چون تو لایق دوست داشتنی

ای همه هستی من...

آیدین...