علی دریا، و مردمان در چاله ای غرق...
تو رفتی و بعد از تو نور هم خوابید،
کوچه های شهر را تاریکی پوشاند،
و در آن روز نفرینی...
....
سجاده پرخون،
دل پرخون،
آسمان و زمین پرخون،
و علی خسته از زهر شمشیرها ،
دل بریده از دل گسسته های تاریخ.
عمق چاه کمتر از عمق دلها !
.
نخلها گریان
کوهها گریان
و کودکی که اگر او نیز بزرگ میشد شمشیر بر سینه علی می زد !
یتیمهایی که ، تا نان بود علی را ندیدند
و وقتی نان رفت یاد علی افتادند.
اینها نیز تخم همین زمین نفرینی کوفه اند.
علی باران،
علی لطف بی پایان،
علی نور
و مردمان تاریک ،
صحراگون،
و کوچک ،
تناقضی آشکار .
علی دریا،
و مردمان در چاله ای غرق،
چگونه بگنجاند این دریا در چاله؟!
.
خدایا !
راهم را راه علی
قلبم را مالامال از عشق علی
روحم را در مسیر عشق علی
و دستانم را گره زده بر دامان علی
قرار بده
کمک کن تا بیاموزم
عشقت را از علی
..........
یا علی
......
آیدین...
+ نوشته شده در پنجشنبه نوزدهم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 13:25 توسط مهدی خدایی
بشنو ازاین دل بریده چون کند یاران اسیر